امروزه تاثیرِدر رأس بودن ادبیات را در جایجای جامعه و شهرمان میبینیم چه بر رویِ درودیوارهای شهری که تنها به گفتن بسنده کرده است و چه در کلام سخنرانان بر روی منبر و یا استیج سمینارها.
به منصه ظهور رسیدن آموزهها، انگیزه هر اندیشهای است، هیچ تفکری نیست که در آرزوی عینیتبخشی به بایدها و نبایدهای نهفته در خویش نباشد؛ هر مکتبی برای ظهور و بروز ایدئولوژیاش از ابزارهایی بهره میگیرد که در طول زمان دچار تغییر میشوند.
سهلالوصولترین ابزار برای تبلیغ اندیشهها، گفتار است و بهترین عرصه برای خودنمایی گفتارها ادبیات.
در هر دورهای طبع و سلیقه مردمان چیزی را طلب میکند و مزاج آنها خواستار اموری است که البته این تغییر طلبها و خواستنها، تحت تأثیر عوامل مختلفی قرار میگیرند.
در تاریخ دینی و ملی ما نیز ادبیات جایگاه ویژهای داشته و به خوبی عقل و احساس مردم را تحت تأثیر قرار میداده است. همواره به موازات میل مردم، ادبیات نیز پیشرفت میکرده و متناسب با خواستههای آنها و نیاز جامعه راهکار ارائه کرده و به همین دلیل بسیاری از خردمندان و حکیمان ما ادیب نیز بودهاند.
گویا در این سالها زبان ادبیات، چه گفتاری و چه نوشتاری، جور تمام ابزارها را بر دوش کشیده است و یکتنه با تبلیغ، تذکر، نصیحت، تبشیر و تنذیر، انسان را به سعادت ترغیب و ظلم و بدی را تقبیح نموده است.
امروزه زمان و مقتضیات آن بهشدت در حال تغییر است، اما شتابِ تغییر در بهکارگیری ابزارها بهکندی صورت میگیرد. گویا عدم استفاده از ابزارهای صحیح و بهروز در تبلیغ اندیشهها، بستر غفلت از آنها را فراهم آورده است.
اگرچه نمیتوان از نقش بیبدیل ادبیات و تأثیر آن بر همه ابعاد زندگی مردم گذشت اما آنچه امروز شاهدش هستیم این است که مزاج مردم و علاقه نسل امروز افزون بر ادبیات، به سمت و سوی هنر نیز، بیش از گذشته گرایش دارد.
هنر اعجازی دارد که به شدت و به سرعت انسان را مسحور خویش میکند و روح او را به چالش میکشد.
هرچند جایگاه هنر در جامعه ما به اندازه جایگاه ادبیات نیست، اما اگر فضا برای ظهورش باز شود تأثیر شگفتانگیز آن کمتر از ادبیات نخواهد بود.
آنچه جوان امروز بدان محتاج است دریافت آموزهها از طریق زبان هنر است، هنر با همه انواعش به خوبی میتواند این خلاء را پر نماید.
امروزه تاثیرِ در رأس بودن ادبیات را در جایجای جامعه و شهرمان میبینیم چه بر رویِ در و دیوارهای شهری که تنها به گفتن بسنده کرده است و چه در کلام سخنرانان بر روی منبر و یا استیج سمینارها.
شهر ما به دلیل رسوخِ ادبیاتِ خالی از هنر، به شهری پُرگو تبدیلشده است که تنها پرحرفی را با جملات متعددش به رخ همگان میکشد. در و دیوار شهر پُر است از نوشتهها و توصیههای خوبِ اخلاقی که آنها نیز با ادبیاتِ نوشتاری ارائه میشوند.
اگر چه ادبیات میتواند عملکرد انسان را تغییر دهد اما چون زبان ادبیات، زبان گفتاری است رسالتش تنها به گفتن ختم میشود. جامعهای که تنها به گفتن عادت دارد و فقط نوشتن را تمرین کند جامعه پُرگو و پُرحرف است که از عمل فاصله دارد.
هنرمندیِ هنر، در به کارگیری تمام حواس انسان است برای درک واقعیتها. گویا هنرِ هنر، در به تسخیر کشیدن احساس انسان است.
هنر چشمانمان را خیره نگه میدارد، گوشهایمان را تیز میکند و به سایر حواسمان قدرتی افزون میبخشد.
در جامعهای که ما در آن روزگار سپری میکنیم ادبیات گفتاری و نوشتاری، جای هنر را تنگ کرده است و یا بهتر بگویم کمبود هنرِ اصیل و تأثیرگذار، فضا را برای ادبیات صِرف باز گذاشته است.
مرزبندی بین ادبیات و هنر، اصل پذیرفتهشده زندگی ماست تا جایی که فقط به گفتن و نوشتن میپردازیم و به هنر تنها به عنوان چاشنی افزودنی نظر میافکنیم و همین امر منجر به فاصله ادبیات و هنر شده است در صورتی که میتوان از پیوند هنر و ادبیات، محصولی مفید برداشت نمود.