در این میزگرد سید محمود حسینی استاندار اسبق اصفهان و فعال فرهنگی و سیاسی و همچنین حجتالاسلام قطبی، رئیس دفتر تبلیغات اسلامی به گفتوگویی تحلیلی در این زمینه پرداختند در این میزگرد محمود مراثی، رییس جهاد دانشگاهی واحد اصفهان، مهدی ژیانپور معاون پژوهشی و داریوش اسماعیلی، معاون فرهنگی جهاد واحد اصفهان و همچنین برخی از دانشجویان دانشگاه اصفهان و علوم پزشکی اصفهان نیز حضور داشتند که در حین بحث نیز به طرح سوالات و نقطه نظرات خود پرداختند. توضیح که دیدگاهها و موضوعات مورد اشاره در این میزگرد، تنها نقطه نظرات مصاحبه شوندگان گرامی است و ایکنا درصدد تأیید و یا رد هیچکدام از این مطالب نیست
ایکنا: گفتیم که انقلاب را از جنبههای مختلف بررسی کردند، یک عده در قالب تحول اقتصادی و عدهای دیگر به معنای صرف سیاسیاش که اینها هم بر اساس تعاریفی است که از مبانی انقلاب وجود دارد، به عنوان چرخش نخبگان و ایجاد یک دولت متمرکز و مدرن. در کنار اینها برخی نیز معتقدند که انقلاب اسلامی یک انقلاب فرهنگی است و یک صبغه غنی فرهنگی دارد. آیا شما با این دیدگاه موافق هستید و اینکه فکر میکنید با توجه به اینکه اکنون چهار دهه از انقلاب اسلامی میگذرد، اهداف فرهنگی و آرمانهای انقلاب اسلامی چقدر توانسته خود را در متن جامعه و در عرصه داخلی و خارجی به منصه ظهور رسانده و در سطح کلان تأثیرگذار باشد؟
حسینی: اگر جوانان از نسل ما که در انقلاب حضور داشتیم، بپرسند که چرا انقلاب کردید، در حالی که کشور به سمت ترقی، پیشرفت و توسعه در حرکت بود، شما اوضاع را به هم زدید که باعث شد عقب بمانیم. من میخواهم خیلی کوتاه به این موضوع اشاره کنم. اگر پایه های حکومت ریشه دار بود و نظریههای توسعه شاه، درست بود و سست نبود، به این سادگی از هم نمیپاشید. به هر حال مردم با دست خالی انقلاب کردند. حرکت شان بیشتر مدنی بود. به ارتشی های مسلح گل می دادند. نه قیام مسلحانه کردند و نه پشتوانههای مالی خارجی داشتند، ولی بیشتر نقایص و راهبردهای غلط حکومت و شخص شاه باعث شد که به انقلاب برسد. در حقیقت شروع انقلاب از سال ۴۲ بود. از اینجا میخواهم وارد بحث پاسخ به سوال شما بشوم، از دو جهت، یکی از جهت خود شاه که به این امر کمک کرد. اولاً به حاکمیت کاملا جنبه فردی داد. همه تصمیمات را خودش میگرفت و همانطور که گفتم حرکتهای افراطیاش را شروع کرد. از جهت دیگر اینکه مقابلهها از همان زمان شکل گرفت، به خصوص وجهه اسلامی قضیه و ورود مردم به صحنه مبارزه با شاه به رهبری امام خمینی؛ اما اصل مطلب این بود، همانطور که قبلا نیز گفتم، شاه برنامههای بلندپروازانهای داشت. در حقیقت دنبال این بود که ارزشهایی را حاکم کند که در جامعه پس زده شد.
به صورت کلی اشاره کردم که این ارزشها مبتنی بر غربگرایی افراطی و باستانگرایی اغراقآمیز یا به تعبیر شما ناسیونالیسم آریایی بود. اینها حساسیت ایجاد کرد و باعث شد که ارزشهای مورد نظر شاه در جامعه رسوخ پیدا نکند، حتی حرکتهای توسعه گرایانه صنعتی و آموزشی و نیز اصلاحات ارضی که انجام داد، به ضد خودش تبدیل شد. در کنار آن جامعه شروع کرد ارزشهای خودش را شکل بدهد. این ارزشها چه بود. یکی از ارزشهایی که در انقلاب شکل گرفت، ارزش برابری بود. اصلاً هر انقلابی بر اساس برابری صورت میگیرد. مردم احساس تبعیض میکردند البته این تبعیضها وجود داشت، اما به موازات آن احساس تبعیض به صورت علیحده به و جود آمد.که این از ویژگی های فضای اختناق است. فضا بسته بود و استبداد وجود داشت و این استبداد از حالت جمعی و حکومتی به استبداد فردی تبدیل شد. یعنی یک نفر تمام تصمیمات را میگرفت. شما خاطرات علم را بخوانید. وی یک دوره نخست وزیر بود و دوره دیگر وزیر دربار. تمام ملاقاتهای خود را با شاه در خاطراتش نوشته، بعد به خارج فرستاد، در یکی از بانکها به امانت گذاشت و گفت تا زمانی که من زندهام، خاطراتم را باز نکنید و بعد زیر نظر خانواده باز شود. بخشی از خاطراتش که منتشر شده، همین را میگوید که خود شاه در مورد همه چیز تصمیم میگرفت و این عامل سقوطش شد.حتی افراد نخبه و باتجربه سیاسی مثل امینی را که در حکومت بودند، کنار زد و دیگر راهشان نداد. جوانترها را آورد، آنهایی که در آمریکا و اروپا تحصیل کرده بودند مثل حسن علی منصور و مجید مجیدی و خیلیهای دیگر و گروهی را ایجاد کرد به نام کانون مترقی و آهسته آهسته حکومت را به دستشان داد و بقیه را کنار زد،البته این ها در کار خود به ویژه در حوزه اقتصاد خبره بودند ولی اکثرا به روش های غلط شاه اعتراض نمیکردند، هر چه میگفت، تبعیت محض میکردند یا بی انگیزه می شدند.دکتر یگانه یکی از همین متخصصان در زمانی که در سال ۴۸ وزیر آبادانی و مسکن بود در خاطرات خود نقل می کند که «به جهت رفع مشکلات در اجرای طرحها نزد هویدا رفته و از او کمک خواسته اما هویدا دستش را به سمت عکس شاه بالا می برد و می گوید نخست وزیر ایشان هستند من فقط رئیس ستاد کابینهام! بنابراین به این نتیجه رسیدم که هرچه زودتر خود را از آنجا خلاص کنم».
در مقابل این استبداد، آزادی به یکی از ارزشها تبدیل شد. وابستگیهایی که شاه داشت. کاپیتولاسیونی که امام خمینی در اعتراض به آن تبعید شد. نوع توسعه و مدرنیزاسیونی که انتخاب کرده بود که در حقیقت یک نوع شبه مدرنیسم بود و با فرهنگ و ارزشهای ملی و دینی جامعه هیچ تطبیقی نداشت. در واقع ارزشهایی مثل برابری، آزادی، استقلال و پیشرفت مبتنی بر ارزشهای دینی و ملی در جامعه رسوخ کرد، به خصوص این ارزشها در نسل اول انقلاب خیلی برجسته و نهادینه شد. پس ببینید ما در اینجا ارزشهایی را داشتیم که بعد نیز آهسته آهسته دکترین و فکر خودش را پیدا کرده و متفکرین جامعه در دانشگاهها و در میان علما راجع به آن کار کردند. البته این را عرض کنم که خود امام حرکت انقلابی داشت. در کل امام و شاگردان و همفکرانش به این مشی معتقد بودند که باید تغییرات اساسی در جامعه ایجاد شود.
آن زمان روحانیت به این معنا که بعداً وارد انقلاب شد، به خصوص در آستانه پیروزی انقلاب، خودش را موظف نمیدانست و احساس تکلیف نمیکرد که وارد شود، ضمن اینکه تعدادی از علما منجمله در همین اصفهان اعتقاد داشتند که هر پرچمی قبل از حکومت امام زمان(عج) به نام حکومت اسلامی برافراشته شود، پرچم طاغوت است.یا جریانی به نام انجمن حجتیه وجود داشت که فعالیت فرهنگی و اجتماعی انجام میداد و جلسات موثر فکری زیادی نیز در همین اصفهان برگزار میکرد، اما معتقد بود که نباید در عرصه سیاسی وارد شد و واقعاً نیز وارد نمیشدند، مگر کسانی که از آنجا کنار میرفتند و گرنه تا زمانی که آنجا بودند، نباید از نظر تشکیلاتی وارد فعالیت مبارزاتی و سیاسی میشدند.
میخواهم بگویم که ارزشها شکل گرفت و درونی شد و تفسیر جامعه از دین مثل قبل نبود، برداشتهایش از اصول و ارزشهای دینی متفاوت بود. به خصوص از دهه۴۰ این ارزشها شکل گرفت و در نسل جدید و در میان نویسندگان و علما نفوذ کرد. به هر حال شاه آگاه نبود که این اتفاقات در جامعه در حال رخ دادن است. ظاهر را میدید.دورانی که ما دانشآموز بودیم، همیشه در طول سال چند روز جمعیت زیادی از دانشآموزان، معلمین، کارگران و کارکنان کارخانجات و ادارات را در میادین شهر به حمایت از شاه جمع میکردند تا به نفع انقلاب سفید شعار دهند؛ یکی روز ششم بهمن بود، یعنی همان روز انقلاب سفید و دیگرروز چهارم آبان، روز تولد شاه بود. بچههای کوچکتر را روز نهم آبان، یعنی روز تولد ولیعهد بیرون میآوردند.ظاهر را می دیدند، نمیدانستند که ارزشها در حال دگرگونی است. سوال دوم را در پاسخ پرسش های بعدی شما جواب خواهم داد.
قطبی: با چند روش مطالعاتی میتوان به این سوال پاسخ داد. یکی با واقعیتهایی که در جامعه اتفاق افتاد. در انقلابهای سیاسی، کسی که حاکم است و دارد انقلاب را پیش میبرد، رهبر انقلاب محسوب می شود، چه در قالب کودتای نظامی باشد و چه در قالب جریانسازیهای فکری، اگر آن انقلاب صرفا سیاسی باشد،اصحابی که او را همراهی میکنند، صرفا نخبگان سیاسی همفکر رهبر آن انقلاب هستند. در کشور ما وقتی حضرت امام مخالفت با حاکمیت را اعلام میکند و به میدان میآید، پیش از این یا همزمان یا با فاصله کوتاهی که نخبگان اقناع شده و به حضرت امام میپیوندند، به ویژه شاگردان و همراهان ایشان، از نقاط دور افرادی که اصلا تا به حال نه سیاست بلد بودند و نه واژه سیاست را شنیدهاند و حتی گاهی میترسیدند که اسم کلمه سیاست و حاکمیت را به زبان بیاورند، مثل مردم کوچه و بازار، کشاورز و معلم،البته معلم تاحدی دولتی بود و با حاکمیت ارتباط داشت، از دور دست به این ندا لبیک گفتند و پاسخ دادند.این نشان میدهد که این انقلاب صرفاً یک جنبه سیاسی نیست. درست است که تمام هیمنه این انقلاب، یک برد سیاسی بینالمللی پیدا میکند و اساسا مقابله با حاکمیت یک نوع جریان سیاسی است، ولی لایههای پنهانی دارد که باعث میشود افراد را از دور دست پای کار بیاورد و به سمت خودش بکشاند و این نیست در تاریخ ما مگر اینکه این انقلاب ریشههای فرهنگی و اعتقادی دارد. یعنی من چگونه میتوانم کشاورزی را که نه از من حقوق میگیرد، نه در یک جریان و حزب سیاسی هستیم و نه تعامل و دمخوری با هم داریم که با هم زندگی کرده باشیم، از نقطه دور دستی که حتی مرا ندیده، یک اسم از آقا روحالله یا خمینی شنیده، دلش را به من بدهد، دلداده حرف من بشود و پای کار بیاید. تنها چیزی که میتواند آن فرد را به سمت من بکشاند، باورها و اعتقادات اوست، با غیر از این نمیشود؛ چون حضرت امام نه امکان ریالی داشت که بگوییم در یک رفرم اقتصادی پیش رفته و رفاه را به او پیشنهاد میدهد و حتی باور نمیکردند. الان از انقلاب انتظار داریم که در جامعه رفاه ایجاد کند و یکی از شاخههای نظام نیز همین است.
طی این چند سال نیز پرچم اصلی که مقام معظم رهبری بلند کردهاند، پرچم اقتصاد، جهاد و حرکت اقتصادی است؛ ولی آن زمان مردمی که پای کار آمده و دل به حضرت امام دادند، از منظومه سیاسی، اقتصادی و رفاه نیامدند، از مسیر و منشأ باور و اعتقاد حرکت کردند و به حضرت امام پیوستند. لذا وقتی با این روش و رویکرد جامعه و وقایع آن زمان را مطالعه میکنیم، میبینیم که ریشه فرهنگی و اعتقادی انقلاب قویتر از هیمنه سیاسی یا ابعاد اجتماعی آن است. این یک روش. روش دیگر یعنی بررسی اندیشههای رهبر انقلاب، کسی که انقلاب را شروع کرده و حرکت میکند، آن چهره اصلی که پیشانی کار است، حال در بعضی از انقلابها مثل انقلاب اسلامی ایران همان فردی که حرکت کرده و انقلاب را آغاز کرد، آن را به نتیجه رساند؛ در بعضی از انقلابها در تاریخ ممکن است در میانه راه حتی افراد عوض شوند، ولی همان فردی که این مخالفت را کلید میزند، باید ببینیم چه میگوید، اولین حرف و اولین اندیشههایی که مطرح میکند، چیست. در مورد کاپیتولاسیون میگوید شما حاکمیت یک کشور بیرونی را به ما تحمیل کردی، این زاویه سیاسیاش است، یعنی شما باید حاکمیت را از درون ببینید، ولی در کنار آن مباحث دینی، توحیدی و باورهای مردم را مطرح میکند.
زمانی که منظومه فکری و اندیشه حضرت امام را کاوش مجدد، بررسی و لایهبرداری کنیم، میبینیم که حضرت امام تمام اینها را به اعتقادات و باورهای دینی گره میزند. اساسا حضرت امام یک مرجع تقلید است، پیش از اینکه یک انقلابی و حزب گرا و فردی اجتماعی و اقتصادی باشد و پیش از اینکه به فکر حاکمیت باشد، یک مرجع تقلید و روحانی درس آموخته در حوزه علمیه است، آن هم حوزه علمیه آن زمان، الان میگوییم حوزه انقلابی، ولی آن زمان این مسائل مطرح نبود، امام شاگرد مرحوم بروجردی بود و آقای بروجردی نیز آدم انقلابی نبود. در فضایی رشد میکند که کاملاً محدوده علمی است. از روشهای دیگری نیز امکانپذیر است، یعنی داوریهای بیرونیها نسبت به انقلاب در آن زمان، مثلاً در کشورهای دیگر وقتی وضعیت ایران را گزارش میکنند، چه میگویند، مثلا در خاطراتشان مینویسند که یک روحانی در یک اتاق چهار متری با یک لا قبا علیه شاه حرف میزند که گاهی از روایتگری سیاسی است و گاهی از روایتگری تمسخر، حتی میگویند تو کجا و مقابله با شاه کجا؛ یعنی بیرونیها اصلاً امام را به عنوان یک چهره سیاسی نمیشناسند، چون سیاسی نبوده، چون اساسا کسی نبوده که بگوییم در متن یک حزب رشد کرده و الان حزبش در برابر حاکمیت است و او رهبر این حزب شده، یعنی پیش از اینکه حزبی در کار باشد، خودش در پیشانی کار است و حزب ذیل این تفکر شکل میگیرد. لذا وقتی با این روشها پیش میرویم، میبینیم که انقلاب ما هیمنه سیاسی دارد، ولی برخاسته از آموزههای دینی است. یعنی لایههای فکری و معرفتی که در متن اندیشههای حضرت امام وجود دارد و نه فقط حضرت امام، اگر یارانی را هم که به حضرت امام پیوستند ببینید، اگرچه بعدا اینها افراد انقلابی سیاسی هستند، ولی زمانی که به امام میپیوندند، شاگردان مکتب فقهی ایشان هستند، یعنی حضرت امام احکام خمس و طهارت و صلات و زکات را میگوید و اینها پای درس احکام فقهی هستند و بعدا به آن اندیشه میپیوندند. همه اینها بیانگر این است که ریشه انقلاب ما باور و اعتقاد است، اگرچه در آن دوره از تاریخ اشاره کردم که سه ضلع یک مثلث در کنار هم قرار گرفت، یعنی اندیشه فقهی و ولایی حضرت امام و اقتضائات تاریخی؛ بله در آن موقعیت هر عالمی که کمی با شرایط آشنا میشد، احساس میکرد که تاریخ و شرایط حاکمیت درونی را دارد از دست میدهد و لذا آن شرایط و فضای زمانی هم کمک میکرد که این اندیشه سریعتر به نتیجه برسد. شما فرمودید که این اهداف چقدر تحقق پیدا کرده است، باید پیدا کنیم. وقتی میگوییم دینی، دین مقولهای بلند دامنه است. باید ببینیم بنیاد و استوانه اصلی تفکر حضرت امام چه بود. جناب آقای حسینی فرمودند که آن لایه اصلی، عدالت و برابریجویی است و درست هم هست.
این یکی از شاخصها و استوانههای ماست. من فکر میکنم اگر قرار باشد شاکله و نخ اصلی و درونمایه ارزشهای این حرکت و قیام را در یک کلید واژه مشخص بیان کنم، میگویم عقلانیت دینی، یعنی حضرت امام دنبال جریانی است که جامعه را به سطحی از عقلانیت برساند که منطق در آن حاکم باشد و ارتباطات مردمی، ساختارهای کشور و سطح نفوذ مردم در کشورداری بر پایه عقلانیتی باشد که این عقلانیت ریشه در تفکرات دینی دارد، یعنی برخاسته از آموزههای دینی است. فلذا هدف حضرت امام حاکمیت عقلانیت دینی در جامعه بود. این استوانه کار محسوب میشود. سوال اصلی شما این است که آیا الان به این هدف رسیدهایم. اگر از سال ۴۲ شروع کنیم، بیش از پنجاه سال میشود و اگر از خود انقلاب که نهایتا در سال ۵۷ به ثمر نشست حساب کنیم، مثلاً ۴۰ سال، آیا در این پنجاه و اندی سال به هدف تحقق حاکمیت دینی رسیدیم یا نه. باز به اندیشههای حضرت امام برمیگردیم که وقتی ایشان میگوید میخواهم عقلانیت دینی را در جامعه حاکم کنم، البته ممکن است این واژهها به این صراحت نباشد. باید ادبیات و اندیشههای حضرت امام را بررسی کنیم تا به اینها برسیم. آیا نظرش این است که بعد از بیست سال حاکم میکنم، یا بعد از ۳۰ سال، یا بعد از ۵۰ سال، یا نه این یک جریان است که ما را به سمت حاکمیت عقلانیت دینی میبرد. در هیچ کجای اندیشه حضرت امام، چه قبل از انقلاب، چه در حینی که انقلاب به اوج رسید و پیروز شد و چه در سالهای پس از انقلاب که ایشان رهبر بودند و ولایت فقیه را در اختیار داشتند، هیچ کجا چنین چیزی وجود ندارد که مثلا بگویند ما حرکت کردیم، بیست روز دیگر، سه سال دیگر یا ده سال دیگر میرسیم، هیچ کجا چنین واژهای از حضرت امام وجود ندارد. در کنار این، به صورت مکرر روح حاکم بر بیان حضرت امام این است که ما در مسیری قرار گرفتهایم که جهت ما حاکمیت عقلانیت دینی است. وقتی هدف ما عقلانیت دینی است و در جهت آن قرار گرفتهایم، پس به هدف خود رسیدهایم. به طور مثال ما میخواستیم به مشهد برویم، تا به حال به طرف شیراز میرفتیم، الان کسی ما را هدایت کرد و در مسیر درست قرار گرفتیم. شما راه را که گم میکنید، به محض اینکه در مسیر درست قرار میگیرید، خوشحال میشوید، در صورتی که هنوز به مقصد نرسیدهاید. اما میگویید در مسیرش قرار گرفتم، اگر حواسم را جمع کرده و همت کنم، میرسم، قبلا از مسیر منحرف شده بودم. اعتقاد ما این است که انقلاب ما را در مسیر جریان رسیدن به عقلانیت دینی قرار داده، پس به هدف اولیه انقلاب رسیدیم. چه زمانی به هدف غایی انقلاب میرسیم، آن بستگی به همت ما، اقتضای زمان و تحولات تاریخی، فکری و فرهنگی در دنیا دارد و اتفاقات زیادی میتواند در اینجا رقم بخورد. ممکن است ما در یک فاصله زمانی کوتاه به این هدف برسیم، البته حاکمیت عقلانیت دینی خودش یک طیف است، در حد مقدورات بشری حدی از انتظار وجود دارد، در حد مقدورات الهی که ولایت کلیه امام زمان حاکم میشود، بحث دیگری است که خارج از مقدورات بشر است. ما میگوییم در حد مقدورات بشری به حاکمیت عقلانیت برسیم که انشاءالله به حکومت حضرت حجت(عج) متصل شود؛ لذا شاکله و استوانه اصلی تفکر حضرت امام این بود که ما در جریانی قرار بگیریم که عقلانیت دینی در جامعه حاکمیت پیدا کند. انقلاب و نظامی که بعد از آن شکل گرفت، ما را در این جریان قرار داده است اگرچه گردنههای زیادی پیش رو داریم، حال ممکن است بعضی از آنها را پشت سر گذاشته باشیم و بسیاری را هم پیش رو داریم، اینکه بعدا چه اتفاقی ممکن است رخ دهد، نمیدانم، حداقل پیشبینی بلد نیستم.
ایکنا: ما میپذیریم که اکنون در سطح داخلی در مسیر حاکمیت عقلانیت دینی قرار داریم، ولی در سطح خارجی چقدر توانستهایم عقلانیت دینی را حاکم کنیم، با توجه به پدیده اسلامهراسی و وجود جریانات افراطی مثل داعش؟
قطبی: وقتی یک جریان انقلابی حرکت میکند، در قدم اول در یک محدوده جغرافیایی پیش میرود، چون انقلاب اسلامی پسوندش انقلاب ایران نبود، بلکه انقلاب اسلامی بود، باید محدوده جغرافیایی خودش را محدوده فکری خود قرار دهد، یعنی جهان اسلام؛ لذا هدف انقلاب این نیست که بگوییم در محدوده جغرافیایی ایران حاکمیت عقلانیت دینی داشته باشیم. هدف ما محدوده وسیعتری است که دامنه بزرگ جهان اسلام است. بله، در آنجا یکی از گردنههایی که اشاره کردم، همینهاست، تفکرات سلفیگری، تفکراتی که حاکمیت مردم و عقلانیت دینی را نمیپسندد اینها گردنههایی است که پیش رو داریم و جالب است اگر به اتفاقات چند سال اخیر نگاه کنیم، اگر بتوانیم در دنیا ثابت کنیم که تا حدی پیش رفتیم، بله هنوز تا رسیدن به درجه آرمانی فاصله داریم، بتوانیم ثابت کنیم که نظریه دولت-ملت یعنی ولایت فقیه و به تعبیر امروزی، مردمسالاری دینی رهاورد خوبی برای بشر و یک دستمایه خوب دینی است، آن وقت به مرور اگر در جایی نحلهای هم مثل داعش پیدا شود که تفکر سلفیگری دارد، ممکن است در برشی از تاریخ نیز هیمنه بالایی پیدا کند، ولی به سرعت فروکش میکند و این تفکر فرو میریزد، یا مثلاً تفکری که امروزه در میان آلسعود و کشورهای همجوارش وجود دارد، اینها ممکن است در دورهای از تاریخ هیمنه بزرگ سیاسی در سطح جهان اسلام داشته باشد، ولی مهم است که در دنیا ثابت کنیم مدلی که به آن رسیدهایم، مترقیتر از قبلی است و این اتفاق رخ داده. در جریانات اخیر ببینید، در عراق یک قدم جلو آمد و به این اتفاق نزدیک شد. مثلا اگر پیش از صدام و بعد از صدام را در عراق ملاحظه کنید، میبینید که عراق پس از صدام به اندیشههای انقلاب اسلامی خیلی نزدیکتر شده است، یا مثلاً در افغانستان، دورهای که جنگ با شوروی بود، پس از آن هر چه پیش رفته، میبینیم به تفکر و اندیشههای انقلاب ما نزدیکتر است. در سوریه نیز میبینیم این اتفاق رخ داده، این به آن معنا نیست که آنها پا به پا، متناسب و عین انقلاب ما پیش رفتهاند، ولی فضای کلی و کلان را که میبینیم، تا حد زیادی توانستیم آن را اثبات کنیم؛ به اضافه اینکه وقتی یک انقلاب میخواهد حکومت تشکیل دهد، یعنی استقرار پیدا کند و نظام بسازد، نیازمند قدرت است. هم قدرت سیاسی لازم است، هم قدرت امنیتی و دفاعی و هم قدرت علمی، فکری و اندیشهای. ما در قدرت سیاسی و امنیت دفاعی به جنبههای خوبی رسیدیم، در حوزه علم و دانش و تفکر نیز درونمایههای خوبی داریم. شما طول تاریخ را که نگاه کنید، چه اتفاقی افتاد که غرب توانست در دورهای بر جهان سیطره پیدا کند. با اندیشه و فکر و علوم انسانیاش. جامعهشناسی، روانشناسی و اقتصادش حاکم شد، خیلی راحت تسری پیدا کرد. همین امروز جامعهشناسی که در دانشگاههای ما تدریس میشود، برخواسته از تفکرات پارسونزی و روانشناسی برخواسته از فروید یا فلان است. این یعنی اقتدار و قدرت علمی و فکری. اگر بتوانیم که میتوانیم، باید همت کنیم، تلاش کنیم که عرصهها و شبکههای فکری و دانشی را که میتواند در دنیا بر لایههای فکری، حکومتی و سیستمی که علوم انسانی است، تأثیر بگذارد و اینها را برخواسته از علوم اسلامی ارائه کنیم، یعنی همان جریانی که مقام معظم رهبری فرمودند لازمه رسیدن به تمدن اسلامی این است که اسلامیسازی علوم انسانی را داشته باشیم؛ اگر این موضوع را دنبال کنیم که انشاءالله این اتفاق رخ میدهد، آن وقت میتوانیم اقتدارمان را در بیرون از مرزها نیز رقم بزنیم، کما اینکه تا حدی پیش رفتیم.
نکته آخر اینکه به هر حال تا زمانی که منطقی حاکم شود، چون ما با انسانها سر و کار داریم، قطعاً طول میکشد و تاریخ این را نشان داده که گاهی دویست تا سیصد سال طول میکشد تا تفکری مطرح شده و لایههای اصلی خودش را پیدا کند، منطقی پیش برود و بتواند به یک اقتدار، سپس تثبیت و بعد جریانسازی برسد. در مجموع تصور من این است، البته ممکن است اگر اینها به عدد و رقم تبدیل شود، به گونه دیگری با هم صحبت کنیم ولی تصور من این است که ما در مسیر عقلانیت دینی قرار گرفتیم، ایراداتی نیز داریم، یعنی در جاهایی ممکن است هنوز فهم کاملی از آن نداشته باشیم که به مرور باید تکمیل شود.
میزگرد بازخوانی اهداف فرهنگی انقلاب اسلامی / 1
چرا هیمنه شاهنشاهی در ایران شکسته شد
میزگرد بازخوانی اهداف فرهنگی انقلاب اسلامی / 3
چرا از اهداف فرهنگی انقلاب فاصله گرفتهایم