مهدی حبیبالهی، عضو هیئت علمی آموزشی دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان در یادداشتی نوشت: قرآن کریم به باور مسلمانان، آخرین کتاب آسمانی و دربرگیرنده مجموعه کاملی از قوانین و دستورالعملها برای هدایت همه انسانها در تمامی شئون زندگی محسوب میشود و بیشک جنبهای از اعجاز قرآن در جاودانگی و جامعیت این کتاب نهفته است.
علیرغم تلاش گسترده عالمان بزرگ در طول اعصار گذشته در حوزههای مختلف، هنوز بسیاری از مفاهیم نهفته در قرآن و راهکارهای روشنگر آن برای زندگی انسان امروز، بهخوبی استخراج و تبیین نشده است. تلاش مفسران مسلمان در تطبیق آیات کلی قرآن بر مصادیق زندگی در هر دوره ستودنی است و حاصل آن، راهکارهای عملی بوده که در هر عصر برای مشکلات بشریت پیشنهاد شده است.
در دوره معاصر، با توجه به تحولات و تغییرات بنیادین در سبک زندگی و به تبع آن مواجهه انسان با سؤالات و چالشهای جدید، نیاز جامعه انسانی به رهنمودهای برگرفته از متون وحیانی برای حلوفصل مشکلات دوچندان شده است. بر همین اساس، به نظر میرسد تعامل با متن قرآن و استخراج مفاهیم نوین برای پاسخگویی به مسائل جدید نیازمند تلاش ویژه و بهکارگیری ابزار جدید است.
اگر قرار باشد جامعه امروز انس بیشتری با متن قرآن بگیرد و در بحرانها و مشکلات به آن مراجعه کند، باید شیرینی این تعامل را با یافتن پاسخهای خود در قرآن و استخراج راهحل مشکلاتش از آن درک کند. از آنجا که قرآن یک اثر زبانی و دارای ویژگیهای یک اثر زبانشناختی است، برای استنطاق این متن و یافتن پاسخ سؤالات، باید با ابزار زبانشناختی به سراغ آن رفت.
در زبانشناسی مدرن برای یافتن مفاهیم غیرمستقیم از یک متن و یافتن معانی درونی و چند لایه از یک گفتار کوتاه، ابزارهایی پیشنهاد شده که یکی از آنها، دانش کاربردشناسی یا منظورشناسی بهشمار میرود که در دهههای گذشته برای تفسیر و تحلیل انواع گفتمان کارایی زیادی پیدا کرده است.
به نظر میرسد در راستای کاربردی و عملی کردن گزارههای قرآن و استنباط مفاهیم التزامی از آن، باید به سراغ این دست از دانشها رفته و بر اساس نیازهای خود مؤلفههای آن را بومیسازی کرد. کاربردشناسی، مطالعه معنی است؛ معنایی که گوینده یا نویسنده آن را منتقل و شنونده یا خواننده متن برداشت میکند؛ بنابراین، کاربردشناسی بیشتر با تحلیل منظور افراد از پارهگفتارهایشان سروکار دارد تا با معنای خود کلمات یا عباراتی که بهکار میبرند.
کاربردشناسی، بررسی منظور گوینده است. اینگونه بررسی، ناگزیر تفسیر منظور افراد را در یک بافت خاص و همچنین، چگونگی تأثیر آن بافت بر پارهگفت را نیز دربر میگیرد و مستلزم توجه به این نکته است که چگونه سخنگویان، کلام خود را با در نظر گرفتن مخاطب، مکان، زمان و شرایط حاکم سازماندهی میکنند؛ بنابراین، کاربردشناسی بررسی معنای بافتی است.
سؤالی که ممکن است در اینجا پیش بیاید، تفاوت دانش معناشناسی از کاربردشناسی است که در پاسخ میتوان گفت برای بازشناسی تفاوت این دو رویکرد، لازم است به این دو سؤال هنگام مواجهه با متن توجه کنیم: الف: این جمله (متن) به چه معناست؟ ب: گوینده از این جمله (متن) چه منظوری دارد؟ هر دو سؤال در پی بازیابی معنای متن هستند، ولی سؤال اول ماهیتی معناشناختی دارد و سؤال دوم ماهیتی کاربردشناختی.
در سؤال اول فقط ارتباط میان متن و معنا مدنظر است، ولی در سؤال دوم علاوه بر دو عنصر قبلی، پای گوینده نیز به تحلیل معنایی باز میشود؛ بنابراین در تحلیل معناشناختی، با دو عنصر متن و معنا و در تحلیل کاربردشناختی، با سه عنصر، متن، معنا و گوینده سروکار داریم. از آنجا که اصولاً گوینده و شرایط و قصد و نیت او از شرایط پیرامونی متن یا بافت بهحساب میآید، میتوان گفت سه عنصر مهم در کاربردشناسی، متن، معنا و بافت است.
در دانش کاربردشناسی، ابزارها و مؤلفههای زیادی برای استنباط منظور و مقصود گوینده یا نویسنده پیشنهاد شده که بعضی از آنها جزو ابزارهای زبانی است و بعضی دیگر ماهیتی عقلی و عرفی دارد. برای نمونه، یکی از مؤلفههای مهم این دانش، مقوله تلویح است که برای اولینبار توسط هربرت پل گرایس (۱۹۱۳ـ ۱۹۸۸) فیلسوف زبان انگلیسی مطرح شد.
تلویح، مفهوم غیرصریحی است که شنونده در نتیجه استنباط از جمله ادا شده و دیگر قرائن کلامی برای منطقی جلوه دادن یک پارهگفت بهدست میآورد. گرایس، تلویح را دلالت یک پارهگفت بر مفهومی دانسته که گوینده «قصد» کرده، ولی در جملهاش «نگفته» است. این مفهوم به معنای چیزی است که در یک پارهگفت تلویحاً به آن اشاره شده و بنابراین، نه مفهوم صریح و نه لازمه قطعی آن پارهگفت است؛ برای مثال، در جایی که شخص «الف» قصد دارد، شخص «ب» را به صرف ناهار دعوت کند، اگر «ب» در پاسخ بگوید: «ساعت ۱ کلاس دارم و تکالیفم را انجام ندادهام»، منظور او این است که وی برای خوردن ناهار وقت ندارد و از اینرو، دعوت «الف» را رد میکند.
با این حال، به این مطلب با گفتن «نه» صریحاً اشاره نشده است. در واقع، شخص «ب» با گفتن جمله بالا که دلیل او برای نرفتن به سر میز ناهار محسوب میشود، از شخص «الف» انتظار دارد منظورش را که همانا رد کردن دعوت اوست، بفهمد. پس رد کردن دعوت، نه صریحاً در جمله گفته شده و نه لازمه منطقی آن سخن است؛ زیرا این احتمال وجود دارد که گوینده در ادامه بگوید: «با این حال برای ناهار میآیم». گرایس برای استنباط مفاهیم ضمنی و غیر صریح از پاره گفتارها از چهار اصل کمیت، کیفیت، ربط و شیوه بیان استفاده میکند.
مفسران اسلامی نیز بهصورت جستهگریخته با استفاده از همین ابزار به مفاهیم ضمنی استنباط شده از آیات اشاره کردهاند. در ادامه، به بعضی از آیاتی که با استفاده از این اصول چهارگانه موجب فهم معنای ضمنی میشود، اشاره میکنیم:
اصل کمیت: منظور این است که گوینده باید اطلاعات کافی و لازم در اختیار قرار دهد، نه زیادهگویی کند و نه کمگویی و اگر در گفتوگو به عدد، مقدار، زمان و… خاصی اشاره کرد، همان را اراده کند، نه کمتر و نه بیشتر. این اصل در بعضی از آیات قرآن نقض شده است، برای مثال در آیات ۱۷ و ۱۸ سوره طه، «وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَی قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى»، خداوند از موسی سؤال میکند که در دستت چیست؟ و موسی(ع) بهجای اینکه فقط به جواب مختصر و لازم «هِيَ عَصَايَ» اکتفا کند، دست به اطناب در کلام میزند و فواید عصا را نیز ذکر میکند.
در این آیه، اصل کمیت به صراحت نقض شده است. مفسران به این نکته توجه داشته و از تخطی انجام شده، معانی ضمنی گوناگونی استنباط کردهاند. برای نمونه، برخی علت پرگویی حضرت موسی(ع) در این مقام را علاقه و اشتیاق وی برای مناجات با خداوند دانستهاند (طباطبایی، ۱۴۰۷، ج۱۴: ۱۴۴) و برخی دیگر با توجه به اینکه حضرت موسی(ع) میدانست که پرسشگری خداوند مقدمهای برای بیان اسرار نهفته و ویژگی خاص آن عصا است، از اینرو با ذکر فواید عصا و عبارت «وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى» اشتیاق خود را برای شنیدن ویژگی معجزهآسای قرآن نشان داد (رازی، ۱۴۲۰، ج ۲۲: ۲۶).
اصل کیفیت: طبق این اصل، گوینده باید راست سخن بگوید و کلامش قابل استناد باشد؛ بنابراین اگر در بیان مطلب دروغی آشکار بگوید، از این اصل تخطی کرده و حتماً معنایی دیگر اراده کرده است. این مورد در استعمال لفظ در معنای مجازی یا کنایی و استعارهای بهخوبی متجلی میشود؛ برای مثال، کسی که میگوید «در راه شیری دیدم» با توجه به موقعیت جغرافیایی، زمانی و وضعیت اجتماعی و شغلی گوینده، میتوان استنباط کرد که گوینده شیر درنده ندیده است و کلامش از این نظر صادق نیست؛ پس برای حمل کلام گوینده بر صدق باید کلمه شیر را بر معنای مجازی آن حمل کرد.
در قرآن کریم از این موارد زیاد وجود دارد؛ برای مثال، در همان آیه ۱۷ سوره طه، سؤال خداوند از موسی(ع)، سؤال حقیقی و واقعی نیست، بلکه خداوند از پرسیدن آن هدفی داشته که همان معنای ضمنی است که از نقض اصل کیفیت بهدست میآید، یا در آیه ۷۶ سوره انعام، «فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ»، جمله «هَذَا رَبِّي» که توسط ابراهیم(ع) بیان میشود، جمله صادقانهای نیست که نتیجه آن اثبات شرک آن حضرت باشد، بلکه منظور ایشان استدلال کردن علیه بتپرستان با زبان خودشان و تأثیر بیشتر بر آنان بوده است (طباطبایی، ۱۴۰۷، ج۷: ۱۷۳؛ سعیدی، ۱۳۹۱).
اصل ربط: از مهمترین اصول استنباط گرایس است و میتواند در قرآن کریم مصادیق زیادی داشته باشد. این اصل را بهویژه میتوان درباره پایانههای آیات یا فواصلالآیات و ربط آنها با خود آیه یا ابتدای آن یا آیات قبل استفاده و معانی ضمنی از آن استخراج کرد، یا افعال گفتاری متفاوتی با توجه به ربط پایانه آیه با خود آیه بهدست آورد، موضوعی که برخی از مفسران و دانشمندان علوم قرآنی توجه ویژهای به آن داشتهاند (برای مثال ر.ک: معرفت، ۱۴۱۵، ج۵: ۲۵۲؛ معرفت، ۱۳۷۳). برای نمونه در آیه ۳۴ سوره ابراهیم، «وَآتَاكُمْ مِنْ كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ» و آیه ۱۸ سوره نحل، «وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ»، برخلاف مشابهت جمله «وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا»، پایانههای دو آیه متفاوت است.
در بررسی بافت آیات قبل و از باب رعایت اصل ربط میان بخش اول آیه و پایانه آن، به این نتیجه میرسیم که آیه اول درصدد مذمت انسان بوده و کارگفت سرزنش حاصل آن است؛ در حالی که در آیه دوم، هدف اثبات وجود خداوند از طریق نشانههای اوست و از اینرو، کارگفت استدلال از بیان آن محقق میشود.
اصل شیوه بیان: این اصل که خود چهار زیراصل مختلف دارد، بیانگر این واقعیت است که سخن گوینده باید منظم، منطقی و به دور از ابهام و ایهام باشد؛ بنابراین، هرگونه تخطی از این اصل نشاندهنده این است که گوینده منظور و مقصودی خاص دارد. در قرآن کریم نیز ساختارهایی که باعث بینظمی، ابهام یا ایهام در کلام شود، زیاد وجود دارد. برای نمونه در آیه ۴۰ سوره مائده، «أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ وَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِير»، واژه عذاب بر مغفرت مقدم شده، با آنکه معمولاً در آیات دیگر، مغفرت بر عذاب مقدم شده است و همینطور در روایات آمده که «…قُلْ لَهُمْ إِنَّ رَحْمَتِي سَبَقَتْ غَضَبِي فَلَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَتِي» (کلینی، ۱۳۶۵: ج۲: ۲۷۴).
بنابراین، مقدم شدن عذاب بر مغفرت در این آیه، نوعی تخطی از اصل شیوه بیان محسوب میشود که با توجه به آیات قبل و قرائن بافتی، دلیل آن قابل استنباط است و آن اینکه، چون در آیات قبل، از گناهان و جرائم دارای حد صحبت شده است، با تقدیم عذاب بر مغفرت، بر این نکته تأکید میشود که مجازات این افراد و اجرای حد بر آنها اولویت دارد و نباید با ترحم و عطوفت با آنها برخورد شود (بیضاوی، ۱۴۱۸، ج۲: ۱۲۶).
مشاهده در خبرگزاری ایکنا
مشاهده در خبرگزاری موج
مشاهده در پایگاه خبری صاحب نیوز
مشاهده در پایگاه خبری ندای اصفهان