سلسله نشستهای «نظام سیاسی فقاهت» که از سوی دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان و با همکاری مؤسسه فتوح اندیشه اصفهان برگزار میشود، به این موضوع پرداخته است، حجت الاسلام و المسلمین احمد رهدار رئیس مؤسسه فتوح اندیشه در نخستین جلسه این سلسله نشست به موضوع «نظام سیاسی فقاهت پس از دوران غیبت تا عصر حاضر» پرداخت که مشروح مطالب ارائه شده در ادامه میآید:
مأموریت فقه حل مشکلات سیاسی و اجتماعی است
پرسش از اینکه کدام بخش از تراث فقهی ما با سیاست گره خورده است پرسشی ناظر به رویکرد فردی به فقه است، چراکه فقه به عنوان علم ناظر به رفتار مکلفینی که قرار است همه تکالیف و رفتارهایشان بار اجتماعی و سیاسی داشته باشد، کلا یک علم سیاسی است؛ به تعبیری دیگر ارسطو سیاست را به علم تدبیر جامعه تعبیر میکند و اگر فقه علم تدبیر جامعه باشد خودش مساوی با سیاست است.
در گذشته تاریخی ما به دلیل اینکه فقها عمدتا در حاشیه بودهاند و حکومتها در اختیار ما نبوده است، مبنای جامعه این نبود که فقیه و فقه تمام مسائل سیاسی و اجتماعی را حل کند. حتی در حکومتهای مستقر اهل سنت نیز فقهای اهل سنت سرجای خودشان نبودهاند و همانها هم در ذیل دستگاه خلافت نفس میکشیدند.
مأموریت فقه حل مشکلات سیاسی و اجتماعی است همه فقه مورد استنطاق قرار نمیگرفته است، به همین خاطر معمولا در میراث فقهی ما فقیهانی که دستشان بازتر بوده به این معنا که در دورهای زندگی میکردند که حاکمیت سیاسی با آنها کاری نداشته و فضای خفقانی نبوده است، به طور خیلی طبیعی آن فقها مباحث را از عرصه احکام رفتارهای خرد افراد بسیار فراتر بردهاند.
اما واقع قضیه این است که در تراث فقهی ما حتی جایی که فقیه مبسوط الید نبوده و حکومت خفقان وجود داشته است، همان احکام ناظر بر مسائل سیاسی را هم افراد با یک ادبیات یا مبانی تبیین کردهاند و نشان میدهد که فقیهی که به این مبنا قائل است اگر بسط ید داشته باشد بحث حکومت را هم استنباط خواهد کرد.
روش استدلال آیت الله جوادی آملی برای اثبات وجود ولایت فقیه از ابتدای غیبت
برخی افراد این پرسش را مطرح کردند که اگر ولایت فقیه تا این اندازه بدیهی بوده است که اگر از همان ابتدای غیبت تصورش میکردیم آن را میشد تصدیق کرد، پس چرا تا زمان محقق کرکی بحث ولایت فقیه مطرح نشده بود و فقیهان اصل بحث ولایت فقیه را مطرح نکردند؟
حضرت آیت الله جوادی آملی در پاسخ به این پرسش از همان ابتدای غیبت گزارههای مختلفی از ابواب مختلف فقهی از فقهای مختلف را ارائه کرده و مورد تحلیل قرار میدهد، میگوید فقیهی که در فلان باب به چنین صورت پاسخ داده است هرچند ولایت فقیه را مطرح نکرده اما مبنای پاسخش نشان دهنده این است که اگر فقیه مبسوط الید میشد حتما بحث ولایت فقیه را مطرح میکرد.
به هرحال تا دوران صفویه فقها بسط ید نداشتند و معدودی از فقها هم که توانستند بحثهای کمی را در باب ولایت فقیه مطرح کردند. اما واقعیت این است که به دلیل خفقان موجود و اینکه فقیه حتی در نظام سیاسی اهل سنت سرجایش نبوده است، اساسا ارتکاز عمومی جامعه به سمتی نرفت که از فقیه انتظار داشته باشند در حوزه مسائل سیاسی آن هم به نحو حداکثری ورود پیدا کند.
نکته دیگر اینکه در نسبت فقه با سیاست، به نظر میآید فقه ما سه مرحله را تاکنون پشت سر گذاشته است، نخست از زمان غیبت امام زمان(عج) تا زمان صفویه است که فقه ما در حوزه سیاسی به یک پرسش اساسی و محوری پاسخ داده و مهمترین و کلانترین مسأله سیاسی فقه در این چند قرن، مسأله «العمل مع السلطان جائر» بوده است، که در پاسخ به این سئوال گفته اند که جایز نیست؛ تنها یک استثنا وجود دارد و آن هم سید مرتضی است که همکاری با سلاطین عباسی را جایز دانسته است و این تنها استثنای نیمه نخست این دوره است.
همراهی برخی علما پس از غیبت با حاکم جائر به دلیل اهداف خاص
در نیمه دوم این دوران یعنی پس از سقوط عباسیان تا دوران صفویه که ایلخانان مغول و جانشینان آنها بر عمده سرزمینهای اسلامی حکومت کردند، برعکس دوران عباسی، عمده فقهای ما در پاسخ به پرسش همکاری با سلطان جواز این کار را صادر کردهاند، نه فقط این جواز را به مردم اعلام کردهاند بلکه خود آنها نیز گاهی با حاکم جائر همکاری داشتهاند. از سید ابن طاووس تا خواجه نصیرالدین طوسی، محقق حلی و فخر المحققین، اینها با سلاطین زمانه خود همکاری تنگاتنگ داشتند، در این دوره فقه ما گزاره سیاسی تولید کرده است.
در دوره دوم یعنی از صفویه تا انقلاب اسلامی، فقه ما تئوری سیاسی تولید کرده است، تئوری سیاسی فراتر از گزاره سیاسی است، یعنی ترکیبی خاص از چندین گزاره سیاسی یک تئوری سیاسی تولید میکند، مهمترین تئوری که فقه ما ناظر به سیاست از دوران صفویه تا به امروز تولید کرده است، تئوری ولایت فقیه بوده است.
محقق کرکی، ملا احمدنراقی، آقانجفی اصفهانی و امام خمینی ۴ شخصیت اصلی هستند که در شکل گیری این تئوری نقش داشتهاند البته فقهای دیگری نظیر صاحب جواهر نیز در خصوص این تئوری نظریه پردازی داشتهاند اما این ۴ شخصیت کسانی هستند که به صراحت در خصوص ولایت فقیه قلم فرسایی کرده و حتی رساله در این خصوص دارند.
در کنار تئوری ولایت فقیه تئوریهایی نظیر نظارت فقیه و وکالت فقیه نیز در همین دوران تولید شده است اما ولایت فقیه مهمترین تئوریها است، دوره سوم دوره پیروزی انقلاب اسلامی به این سو هست که فضای خیلی ویژهای در اختیار فقه و فقها قرار گرفته است و فقه ما در ساحت سیاست در عرصه تولید نظام سیاسی ورود کرده است، نظام سیاسی فراتر از گزاره و تئوری سیاسی است، همچنان که ترکیبی خاص از چند گزاره سیاسی میتوانست تئوری سیاسی تولید کند، ترکیب تئوری های سیاسی میتواند نظام سیاسی تولید کند.
نظام سیاسی که بعد از انقلاب اسلامی به عنوان جمهوری اسلامی خودش را نشان داده است برونداد تعامل ویژه فقه و سیاست پس از پیروزی انقلاب اسلامی است و چنین تصور میشود و این انتظار میرود و قرائن و شواهد آن هم موجود هست که فقه ما در گام چهارم و آینده سیاسی خود تمدن سیاسی را تولید خواهد کرد.
اینکه ما در آستانه یک خیز تمدنی هستیم و چگونگی تحقق تمدن نوین اسلامی را مورد تأمل داریم و فقهای ما تحقق این تمدن از پایگاه فقه را در دستور کار دارند و تلاشهایی میکنند منجر به این خواهد شد که در چهارمین گام شاهد تولید تمدن سیاسی از پایگاه فقه خواهیم بود.
از غیبت امام زمان(عج) تا به امروز فقه سیاسی ما یک سیر صعودی داشته است، در نخستین گام گزاره سیاسی تولید کرده، در گام دوم تئوری سیاسی تولید کرده، در گام سوم نظام سیاسی تولید کرده و در گام چهارم تمدن سیاسی تولید خواهد کرد.
در زمان حضور ائمه معصومین(ع) نهاد فقاهت نداشتیم، دلیل هم این است که در زمان حضور امامان خیلی کم تفقه ورزیدیم، فقه محصول تأملات نظری یک انسان غیر معصوم برای استنباط احکام دین از کلام معصوم است و معصوم تا زمانی که هست دلیلی ندارد ما تفقه بورزیم، چراکه دسترسی به معصوم برای حل مشکلات مقدور بوده و نیازی به استنباط فقهی نبوده است.
آنچه ائمه معصومین(ع) به عنوان پاسخ به مسائل میدهند هم فقه نیست بلکه روایت است و یکی از منابع استنباط فقهی است، مکانیزم و متدولوژی هم که ایشان بر مبنای آن پاسخ را فرمودهاند مکانیزم استنباط در نهاد فقاهت نیست بلکه ایشان متصل به لوح محفوظ بودند و پرسشها را بر آن مبنا ارائه میدادند و این متفاوت با اجتهاد در فقاهت است.
دیدگاه فقها پیرامون مبادی تشریع در اسلام
در بین فقها پیرامون مبادی و مبانی تشریع در اسلام ۴ دیدگاه وجود دارد، نخستین دیدگاه معتقد است فقط خداوند شارع است، دیدگاه دوم معتقد است که خداوند و پیامبر خاتم(ص) شارع هستند، دیدگاه سوم اعتقاد بر این دارد که خداوند و پیامبر خاتم(ص) و امامان معصوم(ع) شارع هستند و دیدگاه چهارم خداوند، پیامبر خاتم(ص) امامان معصوم(ع) و فقها را به عنوان شارع میداند.
کسانی که غیر از خداوند را شارع دانستهاند معمولا حیث تشریع را متفاوت دانستهاند، به این معنا که خداوند کلیات دین را تشریع کرده است و جزئیات را تفویض کرده به پیامبر اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) و بعضی هم اینگونه استدلال آوردهاند که سلطه پیامبر اکرم(ص) و معصومین(ع) به مسائل احکام و چارچوبه اساسی دین باعث میشده که آنها از باب ملکه نه از باب تفویض، حکم دین را میدانستند، حتی اگر برای نخستین بار حکم دین را میفرمودند آن را جعل نمیکردند بلکه اکتشاف میکردند.
تفقه در زمان امام معصوم بیشتر در میان فقهای بادیه، یعنی کسانی که دسترسی به ائمه اطهار(ع) نداشتهاند وجود داشته است، این اشخاص بر مبنای آنچه از معصومین فراگرفته بودند تفقه و استنباطی داشتهاند و کم هم بودهاند، لذا فرض را بر این میگیریم که نهاد فقاهت پس از غیبت امام زمان(عج) صورت گرفته است.
پیرامون فقه و سیاست پس از غیبت، سه مرحله در این دوره تقریبا دوازده قرن از سوی فقها تجربه شده است، در یک مرحله فقها در ذیل یا در نسبت با ساختاری به نام نظام سیاسی خلافت تفقه ورزیدند، در مرحله دوم در ذیل یا در نسبت ساختار نظام سیاسی سلطنت تفقه ورزیدند و در یک مرحله هم فقها در چارچوب نظام سیاسی خود فقاهت تفقه ورزیدند که مربوط به دوره پس از انقلاب اسلامی است، یعنی در واقع حکومت خلفا؛ حکومت سلطان و حکومت ولی فقیه سه نظام سیاسی است که فقها در این سه به صورت متفاوت تفقه ورزیدند و گزاره، تئوری یا نظام سیاسی تولید کردند.
نگاهی به مکتب محدثین قمی پس از غیبت
در خصوص مرحله نخست یعنی دوران خلافت در واقع دو مکتب فقه سیاسی شیعه را شاهد هستیم، یکی مکتب فقهی محدثین قمی هست که در ۱۵۰ سال اول پس از غیبت محوریت داشتند، تقریبا تطبیق میخورد بر دوران غیبت صغری و دیگری هم مکتب بغداد هست که با دوران آل بویه بیشتر تقارن دارد، این دو مکتب دو کارکرد داشته است در عرصه فقه سیاسی، عرصه سیاسی که فقیهان این دو دوره در آن نقش ایفا میکردند متفاوت بوده است و نظام ارزش حاکم بر جامعه شیعی این دو مکتب هم متفاوت است.
دوره مکتب محدثین قمی نخستین دوره پس از غیبت است و این دورهای است که شیعیان به رقم اینکه در دورهای طولانی از ائمه معصومین(ع) وصف دوران غیبت را شنیده بودند اما وقتی عملا غیبت محقق شد، شیعه دچار حیرت تاریخی شد، یعنی دورهای شد که برای نخستین بار متوجه شدند امامی که در تمام دو قرن و نیم گذشته همواره در اختیار آنها بوده است اکنون نیست و خودشان باید مدیریت امور را برعهده بگیرند.
به همین خاطر دچار اختلالاتی شدند، فهم فقها از مسئله غیبت نیز به لحاظ تاریخی کم کم دقیق و عمیق شده است، یعنی در دوره اول غیبت فقها باور نمیکردند ممکن است غیبت چند قرن طول بکشد، بلکه فکر می کردند امام زمان(عج) به زودی ظهور خواهند کرد به همین جهت شاهد هستیم در احکام فقهی ناظر به آن زمان دیدگاههایی وجود دارد که سخت است که آنها را بر پایه منظومه روایی که همان محدثین قمی برای ما پایه گذاری کردند، صحه بگذاریم.
مثل اینکه خمس را یا نمیگرفتند یا آنهایی که میگرفتند دستور به پنهان کردن آن برای تحویل به امام زمان(عج) می دادند و زمانی که دیدند امام ظهور نکرده است دستور دادند به فرزندان برای تحویل دادن به امام سپرده شود سپس دیدند احتمالا غیبت طولانی شود کم کم نگاهها تغییر کرد، این دیدگاه ناشی از فهم فقهای آن دوران از موضوع غیبت بوده است و کاملا در آن احکام آن حیرت و سرگشتی را شاهد هستیم.
محدثین قمی تبویب روایات را انجام دادند/ اجتهاد پس از غیبت یک عمل منفی بوده است
در آن دوران انتظار نمیرود که فقهای مکتب محدثین که برای ما فقه سیاسی را پایه ریزی کرده باشند و تئوری سیاسی به ما ارائه دهند، واقعیت این است که در دوران محدثین فقه به معنی فقه استدلالی امروزی وجود نداشته است، یعنی فقه آن دوران روایی است.
به این معنا که یک فقیه بزرگی نظیر مرحوم صدوق آمده است عمده احکام ناظر به زندگی مردم را در بابهای مشخصی بررسی و روایات آنها را آورده است، یعنی کتاب «من لایحضر الفقیه» کتابی است که در ابواب مختلف روایات را ارائه داده است و کمترین اظهار نظری از مرحوم صدوق در ذیل این روایات را شاهد هستیم و عمدتا پشت سر هم روایات ذکر شده است، لااقل فقهای مکتب قم اینچنین هستند.
دو فقیه یعنی ابن ابی عقیل نعمانی و ابن جنید اسکافی، در همان دوره محدثین قمی هستند اما مشی فقهی آنها متفاوت است و آنها فقه استدلالی داشتند یعنی جمع و تفریق کردند و از عقلشان برای کنار گذاشتن برخی روایات استفاده کردند یا برای فهم متفاوت از ظاهر روایات از عقل خود استفاده کردند، ولی این دو فقیه در زمان خودشان به اجتهاد متهم بودند.
کلمه اجتهاد تا قرن پنجم یک کلمه دارای بار منفی بوده است، در کتب رجالی و تاریخی و فقهی آن دوران این دو فقیه بزرگ متهم به اجتهاد بودند و این به معنای این بوده است که آنها متهم به اجتهاد در برابر نص بوده اند و بعدها به ویژه در مکتب حله رجوع جدی به ابن جنید صورت گرفت و ارجاعاتی به آراء ایشان صورت گرفت، اما ابن ابی عقیل تقریبا مسکوت ماند و کمتر به آن مراجعه شد.
این دو فقیه متهم به سنی گری هم بودند. آن دوران جریان کلامی اهل حدیث و اهل رأی در مقابل هم قرار داشته است، خط اهل رأی همان خط ابوحنیفه است، ابن جنید متهم به تأثر از ابوحنیفه است و کسان دیگری بودهاند که در عصر حضور متهم بودهاند به این مسئله، نظیر فضل بن شاذان، ایشان متهم بوده است که سنی گری میکند چراکه اجتهاد به معنای امروزی انجام میدهد و این درحالی است که روایاتی از شأن و ایمان او از امام رضا(ع) وجود دارد.
خمس بالذات یک مسئله سیاسی است
شاید در آن دوران مکتب محدثین قمی بخواهیم سراغ احکام سیاسی در فقه برویم، یکی از کتابهایی که در آغاز به صورت سیاسی با ادبیات سیاسی و ناظر به حوزه سیاست تفقه پیرامون آن صورت گرفته است، کتاب خمس است، خمس یکی از احکام بالذات سیاسی است، خمس با واسطه در تحلیل به خاندان پیامبر اکرم(ص) میرسد، کأن یک معادله پنهانی است که گزاره اول اینکه حکومت پس از پیامبر اکرم(ص) به خاندان اهل بیت میرسد و در گزاره دوم خمس به خاندان پیامبر اسلام میرسد.
انگار خمس وضع شده است برای تأمین مالی طبقه حاکم، دایره خمس البته وسیعتر از این است چراکه خمس به خاندان بنی هاشم تعلق دارد، دایره آن کلانتر گرفته شده تا حساسیت آن کمتر شود و حکومت هم این را میفهمیده است که کار ویژه جعل خمس در چه عرصهای است و به همین خاطر برای حاکمیت پس از شهادت امام حسن عسکری(ع) این بوده است که شیعیان خمس خود را به چه کسی تحویل میدهند، برای همین جعفر برادر امام حسن عسکری را نامزد امامت کرده است و البته نظارت میکند ببیند شیعیان به چه کسی خمس میدهند و این موضوع بسیار برای دستگاه حکومت آن زمان اهمیت داشته است.
مهمترین مسئله سیاسی که در کل دوره غیبت ذهن تشیع را به خودش معطوف کرده است موضوع حکومت بوده است؛ در دوره محدثین شاهد هستیم مسئله حکومت اهمیتی ندارد و حتی حکومت کردن را طاغوت میدانستند و گویا حکومت کردن یک ضد ارزش بوده است، چون مصداق حاکم در این دوره حاکمان جور عباسی بودهاند و مبنا این بوده که حکومت معصومین(علیهم السلام) اصل است و هم اینکه حاکمان ظالم بر سر کار بوده اند همه چیز باهم عجین شده بوده تا حکومت کردن مذمت شود.
علت اینکه آل بویه خلیفه نشدند همین دست دیدگاهها و روایات بوده است؛ آل بویه شیعیانی بودند که تا بغداد را فتح کردند ولی خلیفه نشدند و از اهل سنت خلیفهای دست نشانده بر سر کار آوردند، بر همین مبنا که روایتی میگفت هر پرچمی در دوران غیبت برای حکومت بلند شود پرچم غصب و طاغوتی است، آل بویه به همین دلیل از خلافت اجتناب کردند.
در حقیقت حکومت به نام اهل سنت بود اما به کام آل بویه بود و البته دلیل دیگر اینکه آل بویه به تشکیل خلافت اقدام نکردند این بود که عقیده مردم بر این بود اگر قرار هم باشد در دوران غیبت حکومتی شکل بگیرد آن حکومت حق فقیه است و این موضوع در تاریخ ثبت شده است که آل بویه به این موضوع پرداختهاند و چند گزینه آنها برای خلافت فقیه بوده است؛ این امر نشان میدهد که مرتکاز ذهنی جامعه این بود که حاکم در دوران خلافت باید فقیه باشد.
اما اینکه آل بویه فقها را کنار زدند عدم سازش پذیری فقیه با آنها بوده است اما خلیفه دست نشانده را میتوانستند مدیریت کنند و به همین منظور هم یک خلیفه را بر سر کار آوردند و به عنوان سلطان در ذیل دستگاه خلیفه به حکومت رسیدند.
اقتضای دوره نخست پس از غیبت جمع آوری احادیث از سوی فقها بوده است
شاید اقتضای دوره اول پس از غیبت همین بوده است که عمده کاری که فقها انجام دادند این بود که روایات پراکنده اهل بیت(ع) را جمع آوری کردند و اجازه ندادند این روایات از بین برود، دوره مکتب محدثین روایات عمدتا جمع آوری و دسته بندی شد، بعضی از فقها نیز این روایات را در باب های مختلفی قرار دادند.
اما مکتب دوم در دوره نظام سیاسی خلافت مکتب بغداد است که بزرگانی نظیر شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی، ابوالفتوح و بزرگانی از این دست دارد و تفاوت این دوره با مکتب محدثین این است که در این دوره حاکمان اصلی آل بویه هستند اگرچه خلفای اهل سنت به صورت ظاهری سر کار هستند، اما این سلاطین آل بویه هستند که آنها را کنترل میکنند و تقریبا فقهای شیعه مبسوط الید هستند.
به رغم مبسوط الید بودن، جمعیت کم شیعه باعث شده بود که علمای تشیع نتوانند خیلی کاری از پیش ببرند و به صورت شیعی حکومت کنند، در چنین شرایطی فقها بحثها سیاسی شیعه را در ساحت نظر بسط و گسترش دادند، نظیر آنچه شیخ مفید در حوزه کلام سیاسی شیعه به آن پرداخت و مکتوبات کلامی ایشان عمده آن چیزی است که از شیخ مفید به آن پرداخته است؛ تبیین امامت، فقیه و حاکمیت فقیه، شبهات زمانه و پاسخگویی به پرسشها عمده فعالیت های شیخ مفید بوده است.
کلام سیاسی منبع و پشتیبان اصلی فقه سیاسی است، شیخ طوسی هم که شاگرد با واسطه شیخ مفید است فقه سیاسی شیعه را بسط و گسترش داد؛ یکی از دلایلی که در همین آغاز مبسوط الیدی فقهای شیعه شاهد صورت پذیرفتن فقه مقارن هستیم، این است که آن موقع اکثریت جامعه اسلامی اهل سنت است و فقیهی که دغدغه حاکمیت جامعه را دارد نمیتواند احکام ناظر به این اکثریت را نادیده بگیرد.
بنابراین شاهد هستیم که شیخ طوسی کتاب خلاف مینویسد و کتاب مبسوط ایشان نیز با رویکرد مقارن است، اگرچه دیگر کتب ایشان شیعی نوشته شدهاند، توجه به فقه تسنن و مسائل آنها به دلیل اینکه اکثریت جامعه اهل سنت بوده است فقیه شیعه نمیتوانسته است آنها را نادیده بگیرد البته به دلیل اینکه حاکمیت سیاسی آن دوران در دست شیعه بوده است کم و بیش کارهایی در گوشه و کنار جامعه از عهده شیعه برمیآمده است.
در همان دوران البته فقهای اهل سنت مبسوط الید بوده اند چراکه هم از نظر کمی غلبه داشتند و هم روحیه تساهل و تسامح تشیع و حاکمان شیعی آل بویه در این مسئله اثرگذار بوده است، اگر چه نباید هژمونی فکری و فرهنگی اهل سنت در جامعه را نادیده گرفت؛ ماوردی با سوبسید و سفارش آل بویه کتاب احکام السلطانیه را نوشت که جزو کتابهای درجه یک و زنده اندیشه سیاسی اهل سنت است، این کتاب احکام ناظر به حکومت و حاکم را مورد بحث قرار داده است، این موضوع نشان دهنده بسط ید فقهای اهل سنت است.
مضمون فرمایشات اهل بیت علیهم السلام در تاریخ دفن نشده است
موضوع دیگر این است که مرکز خلافت یعنی بغداد و محله شیعه نشین یعنی کرخ چند بار توسط خلیفه آتش زده میشود؛ در فارس دعوایی میان شیعیان و اهل سنت شکل میگیرد و شیعه غلبه میکند آن طرف در بغداد اهل سنت انتقام میگرفتند و همواره این مسائل برای شیعیان وجود داشته است و حتی در سومین باری که محله کرخ آتش میگیرد منزل شیخ طوسی را هم آتش میزنند و ایشان متواری میشود.
دو سال بعد نیز کتابخانه شیخ طوسی را آتش میزنند که یکی از فجایع بزرگ تاریخ اسلام است که حدود ۴۰ هزار نسخه خطی در آن بوده است و یعنی برونداد فکری بخشی از متفکرین اسلامی و تشیع از بین میرود و بسیاری از اصول ۴۰۰ گانهای که اهل بیت(ع) به شاگردان خود آموزش دادهاند در آن کتاب ها بوده که سوخته و خاکستر شده است.
معتقد هستم که مضمون هیچکدام از فرمایشات اهل بیت(ع) که در قالب هزاران روایت ثبت شده در تاریخ دفن نشده است، یعنی همه آنها به نسل بعد منتقل شده است، علیرغم اینکه هزاران کتاب به روشهای مختلف از بین رفته است اما باز هم معتقد هستم هیچ مضمونی از مضامین تفکر اهل بیت(علیهم السلام) در تاریخ دفن نشده است و فرمایشات ایشان همین است که در روایات به ما رسیده و کل مبنایی که فقهای ما در جای جای کتب فقهی اتخاذ کردهاند در همین راستا است.
خداوند وعده داده است که قرآن کریم تحریف نمیشود و با اعتقاد بر اینکه دین دو بال قرآن و عترت را دارد، نمیتوانیم بگوییم عترت و آنچه از عترت برای ما باقی مانده است تحریف شده است، به همین دلیل است که نمیتوانیم بگوییم روایات و آنچه از اهل بیت(ع) به ما رسیده تحریف شده یا بخشی از آن در تاریخ دفن شده است و این یک استدلال عقلی است اما استدلال رجالی نیز دارد و مبحث مفصلی است.
در دوره مکتب بغداد باید به این نکته توجه کنیم که این شهر پایتخت عباسی و محل آمد و شد بوده است و وجود حوزه علمیه پرنشاط و پررنگ باعث شده است تا حوزه علمیه ما ویژگیهایی پیدا کند، یکی اینکه فقه ما در هر صورتی سیاسی میشد چراکه شرایط بغداد چنین بوده که محل اصل اتفاقات و قلب حاکمیت اسلامی بوده و اصل بزرگان ما هم آنجا بودهاند.
فقهای مکتب بغداد فقط بغدادیها نبودهاند بلکه از نقاط مختلف در این شهر حضور داشته اند و این باعث میشده که حوزه علمیه پایتخت افکارش روی ذهن و دوش دانش پژوهانی حمل شود که از اقصی نقاط جهان بودهاند. مهمترین اتفاقی که در مکتب بغداد صورت گرفته به لحاظ سیاست دو مسئله است، یکی تلاشی که شیخ طوسی کرد و به نظر من نافرجام ماند.
ادامه تلاش شیخ طوسی به مکتب حله رفت، شیخ طوسی تلاش کرد فقه شیعه را از ذیل تبویب و ساختار فقه تسنن خارج کند، این یک مجاهدت چند قرنی را به دنبال داشت و این موضوع خیلی برای شیعیان اهمیت داشت و شیخ طوسی اهتمام جدی در این زمینه داشت. این موضوع پیامد سیاسی داشت که در بررسی مکتب حله به آن خواهیم پرداخت.
تأسیس نهاد نقابت دستاورد مهم سید مرتضی در مکتب بغداد
موضوع دیگر تلاش خوش فرجام و موفقی است که توسط استاد شیخ طوسی یعنی مرحوم سید مرتضی صورت میگیرد و آن تأسیس نهاد نقابت بود، نقابت السادات یک نوع تشکل بوده است که مربوط به سادات بوده و سادات هرشهری یک بزرگی داشتند که او را به عنوان نقیب میشناختند، این تشکیلات را پدر سید مرتضی راه اندازی کرد به این صورت که در هر شهری یک بزرگی برای سادات قرار داده شد.
در این دوره، سید مرتضی نقیب النقبا و رئیس الرؤسای سادات شد و این تشکیلات را از یک تشکیلات صنفی صرف به یک تشکلات حکومتی ارتقا داد و البته حکومت هم که از سادات بودند از این موضوع استقبال میکردند چراکه عباسیان هم از نسل عباس عموی پیامبر(ص) بودند و برای اینکه سیادت آنها ثابت شود و بتوانند بیش از پیش روی آن مانور دهند مهم بود، چون به غیر از هارون و مأمون که مدیران خوبی بودند و مشروعیت آنها به کارآمدی آنها بوده است مابقی خلفای عباسی افراد ناکارآمدی بودند و با روشهای مختلفی به دنبال مشروعیت میگشتند.
بر همین اساس خلفای عباسی به سید مرتضی اعتراضی نکردند؛ در یک دورهای بین خلفای عباسی و خلفای فاطمی که در مصر حکومت میکردند اختلاف افتاد و فاطمیون زیرآب سیادت عباسیون را زدند و گفتند عباسیها سید نیستند، سید مرتضی یک بیانیه رسمی در دفاع از سیادت بنی عباس میدهد و ساختار نهاد نقابت را چنان ارتقاء میدهد که اگر کسی به ادبیات امروز بگوید ایشان عضو هیئت دولت عباسی شد حرف غلطی نیست.
اینکه ایشان فتوا میدهد العمل بالسلطان جائر جایز است در همین راستا و به دنبال برنامه ایشان بوده است، ایشان به بهانه مدیریت سادات دو کار مهم کرده است، هم به عمق نهاد خلافت رفته و دستگاهی نشانده است و هم به بهانه این موقعیت و قدرت سیاسی و اجتماعی بزرگ شیعیان میشود و آنها را مدیریت میکند.
این نهاد نقابت پس از سید مرتضی چنان قدرت میگیرد که در زمان صلاح الدین ایوبی به دنبال فتح حلب که یک مرکز شیعی بود، میرود و شام را فتح میکند و سلسله ایوبیان را سرکار میآورد و تنها حکومت ناصبی را برسر کار میآورد؛ اینها وقتی بر حلب سلطه پیدا کردند نهاد نقابت السادات در حلب آنقدر قدرت داشت که با جریان فاتح ناصب ایوبی وارد چانه زنی شد و قرارداد مکتوب به امضا رساند و ۵ مسجد در اختیار شیعیان گرفت.
یک بند از بندهای آن قرارداد این است که دیگر ایوبیان حق ندارند شعر حک شده بر سر مساجد حرم را که در لعن خلفا بوده است، پاک کنند و این نشان دهنده قدرت این نهاد نقابت است اما بعدها این نهاد در همین دوره ایوبیان از کار میافتد و کم رونق میشود.
در دوره خلافت به لحاظ نهادی اگر توانستیم تصرف کنیم همین نهاد نقابت بوده است و کلا خلفا مورد تأیید شیعه و فقها قرار نگرفتند؛ تنها سید مرتضی آن هم با اهدافی نظیر همین نهاد نقابت و قدرت بخشیدن به شیعه در مقطعی این سلاطین و خلفا را به رسمیت میشناسد.